گروه شهدا

گروه شهدا

پایی که جا ماند...

بایگانی
آخرین مطالب

شهید محسن پیکانی

متولد 1348

تاریخ شهادت: 1365

عملیات: کربلای 5

 مصداق اینکه: بعضیا اشکشون در مشکشونه رو تو چشمای مادر شهید دیدیم. انگار محسنش همون روز بود که دست انداخته بود گردنش و شونه های مادر رو محکم فشرده بود و زیر لب گفته که «مادر» حلالم کن من «رفتم». دیگه متوجه شده بود که این بچه مال اونا نیست. آخه 17 سال بیشتر نداشت و مادر اولش راضی نبود که جیگر گوششو حتی به مدت نهایت 1 روز نبینه چه برسه به اینکه راهی میدون تیر و ترکش کنه، تا اینکه یه شب خواب امام عزیز رو میبینه که بهش از میوه های بهشتی تعارف میکنه و بعد اون خواب دیگه آروم گرفت ولی در نهایت شهیدش با این جمله که مادر جنگ تموم میشه و من جا می مونم قائله رو ختم کرد. حالا میدونه که باید ترکش کنه به خاطر همین پاره تنش رو تا مقداد بدرقه کرد. از قرآن خوندن و نماز شبای ترک نشدش گفتو از تیزهوشی و بورس تو دبیرستان مفید...

بماند...

مادر: یه شب خواب دیدم محسن از ناحیه «پهلو» تیر خورده و مجروح شده، دل شوره عجیبی گرفتم و دیگه آروم و قرار نداشتم مصداق مرغ پر کنده خلاصه تا اینکه خبر شهادتش رو آوردن.

پدرش از لحظه دیدار با شهیدش گفت که وقتی در تابوت رو برداشتن، دید که محسن داره لبخند میزنه و این صحنه باعث شد که آروم بشه و اشک نریزه. گفت که از بعد شهادت محسن دیگه مسجد صاحب الزمان(عج) نیومده و تمام جاهایی که با محسن خاطره داره نرفته. راحت میشد فهمید گرد سفیدی که رو موهاش نشسته بود ناشی از پیری نبود، دیگر سه نقطه.

بگذریم که خاطره و حرف زیاده و باید به این آدرس مراجعه کنی تا همه حرفاشونو از زبون خودشون بشنوی: خیابان پادگان-کوچه شهید جامه بزرگی-پلاک 57 و جالب بود که تمام وسایلش نزد مادر عین روز اول داشت نگهداری می شد.

رفتید ما را هم دعا کنید...

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۲۱
حمید صحراپور

                                                                 


گذاشته بودندش توی قبر ، کفن رو باز کردند.مادرش آمد ، نفسی کشید ، گفت " پسرم تو رو به علی اکبر امام حسین یه بار دیگه چشماتو باز کن. چشمهایش باز شد یا بازشان کرد ، مادرش او را دید. دوباره چشم هایش بسته شد یا بستشان .

همه دیدند علی اکبر امام حسین کار خودش را کرد.



                 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۱۳:۲۵
حمید صحراپور

سلام علیکم

بر اهالی این طرف شب خاطره ی گل

احوالاتکم؟

ما که آمدیم و به برکت وجود بچه های باحال عازم کربلای 5 شدیم البت به تصویر سازی آقای محمدی ...

گفتم اینجا بنویسم یه ذره ریا بشه

دیدن روی بچه هایی که اومده بودن تا گوش کنن جواب داد و بعضی بچه های دست اندرکار موقع شعر خوندن بغض دو دستی گلوشونو با قپونی بسته بود

خلاصه اینکه دعامون کنید مثل خودشون شیم و ...

ایشالا شهادت نصیب همه ما بشه یه صلوات مشتی...



۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۳:۴۶
حمید صحراپور